مورد علاقه ها 0

شخصیت شما تابعی از نگرش شما در مورد خودتان است

شخصیت

شخصیت شما تابع تفکرات و نگرش شماست

بسیاری از رفتارهای انسانی آشکارا گیج کننده اند. آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چرا فروشنده ای به یک مشتری توجه می کند و با جمله «بله قربان! چه فرمایشی دارید؟» از او استقبال می کند در حالی که مشتری دیگری را کاملا نادیده می گیرد؟ یا چرا مردی در نهایت احترام با یک خانم رفتار می کند در حالیکه در برخورد با یک خانم دیگر چنین رفتاری را ندارد؟ یا چرا کارمندی در انجام دستورات یکی از مدیران، بیش از سایر مقامهای مافوق خود کوشاست؟ و خلاصه چرا خود شما به مطالبی که یک نفر می گوید دقیقا توجه می کنید، ولی به حرفهای دیگری نه؟
به اطراف خود نگاه کنید. متوجه می شوید که با بعضی از آدمها فقط به صورت «هی، مک!» یا «هي، جيم!» برخورد می شود، در حالی که با بعضی دیگر با عبارت محترمانه و پرطنین «بله، قربان!» رفتار می شود. دقت کنید! در می یابید که بعضی از مردم، در انسان تحسین، ادب و اعتماد بر می انگیزند، در حالی که بعضی دیگر چنین نیستند.
اگر دقیقتر نگاه کنید خواهید دید کسانی که جلب اعتماد بیشتری می کنند، موفق ترین ها هستند.
پاسخ این معما چیست؟ آن را می توان در یک کلام خلاصه کرد: شیوه تفکر. تفكر موجب چنین تفاوتهایی است. دیگران همان چیزی را در ما می بینند که ما در خود می بینیم. با ما همان گونه برخورد می کنند که فکر میکنیم باید برخورد کنند.
خود را احمق فرض نکنید

خود را احمق فرض نکنید

تفکر چنین تأثیری دارد کسی که در ضمیرش خود را کمتر از دیگران می پندارد، قابلیتهای حقیقی اش در پرده می ماند؛ زیرا افکار، هادی اعمال است. اگر انسانی احساس حقارت کند، بر همان سياق عمل خواهد کرد و هیچ ترفند یا نقابی قادر نیست این احساس ریشه دار را برای مدت طولانی پنهان نگاه دارد. فردی که احساس می کند کسی نیست، واقعا کسی نیست.
از سوی دیگر، آدمی که عمیقا معتقد است برای کاری ساخته شده است برای همان کار ساخته شده است. برای آنکه تشخص داشته باشیم، باید فکر کنیم که متشخص هستیم. اگر چنین فکر کنیم، دیگران هم اینگونه فکر خواهند کرد. منطق این رفتار را از نظر می گذرانیم:
فکر شما عمل شما را تعیین می کند. عمل شما هم متقابلا تعیین کننده واکنشی است که دیگران نسبت به شما نشان می دهند.

احترام به خود

به خودتان احترام بگذارید

جلب احترام نیز مانند دیگر مواردی که در برنامه فردی شما برای حصول موفقیت وجود دارد، اساسا راحت حاصل می شود. نخستین مرحله برای جلب احترام دیگران آن است که فکر کنید قابل احترام هستید. هر چه بیشتر برای خود احترام قائل شوید، در نظر دیگران محترم تر خواهید شد. این اصل را آزمایش کنید. آیا خود شما برای افراد ولگرد احترام خاصی قائلید؟ مسلما نه؛ زیرا آن بیچاره ها هم برای خودشان ارزشی قائل نیستند. آنها به خود اجازه داده اند که براثر فقدان احترام به نفس، نابود شوند.
احترام به نفس از طریق رفتاهای ما نمود پیدا می کند. اکنون بیایید توجه خود را روی راههای بخصوصی معطوف کنیم که باعث افزایش احترام به نفس در ما و جلب احترام دیگران می شود.
متشخص

خودتان را متشخص جلوه دهید

این روش کمک می کند که برای خودتان ارزش بیشتری قائل شوید. این یک قانون است: یادتان باشد که ظاهر شما ناخواسته حرف می زند»؛ پس مواظب باشید که چیزهای خوبی راجع به شما بگوید. هیچ وقت بدون حصول اطمینان از داشتن ظاهری که می خواهید داشته باشید، از خانه بیرون نیایید.


خوب لباس بپوشید

خوب لباس بپوشید

یکی از جالبترین شعارهای تبلیغاتی که مختص شرکت آمریکایی پوشاک مردانه و پسرانه است، این است: «خوب لباس بپوشید و الا برایتان گران تمام می شود.» شایسته است که این شعار در تمام ادارات، اتاقهای انتظار، اتاقهای خواب، دفاتر و کلاسهای درس به دیوار زده شود. در یکی از پیامهای تبلیغاتی پلیس چنین می خوانیم:
معمولا می شود بچه های شرور را فقط از روی ظاهرشان شناسایی کرد. گرچه غیر منصفانه است، ولی صحت دارد. امروزه داوری مردم درباره یک جوان فقط بر مبنای ظاهر اوست. وقتی به پسری انگ بزنند، مشکل بتوان نگرشی را که نسبت به او پیدا شده است تغییر داد. به پسرتان نگاه کنید. او را از دیدگاه آموزگارش، از دید همسایگانتان ببینید. آیا ظاهر او و لباسهایی که می پوشد در دیگران سوء تعبیر ایجاد نمی کند؟ آیا مطمئنید که ظاهرش غلط انداز نیست و لباسهایی که می پوشد مناسب است؟ البته، این اگهی در وحله نخست به کودکان اشاره دارد. ولی می توان آن را به بزرگترها هم تعمیم داد. در جمله ای که با او را از دیدگاه شروع شده است، خودتان را جایگزین او کنید؛ رئیستان را جایگزین آموزگارش و همکارانتان را جایگزین همسایگانتان و جمله را از مجدد بخوانید. خودتان را از دیدگاه رئیستان و از دید همکارانتان ببینید.

 

مشاوره رایگان روابط جنسی

مشاوره رایگان

جهت مشاوره رایگان شماره تلفن همراه خود را ثبت نمایید.



تمیز بودن هزینه بسیار کمی در بر دارد
این شعار را در عمل پیاده کنید. آن را اینگونه معنی کنید: خوب لباس بپوشید؛ زیرا همیشه به صرفه است. به یاد داشته باشید خودتان را در خور توجه جلوه دهید؛ زیرا کمک می کند که افکار در خور توجهی داشته باشید.
از پوشش تن به عنوان وسیله ای برای ارتقاء شخصیت خود و ایجاد اعتماد به نفس استفاده کنید. استاد روانشناسی پیری دارم که همیشه در آخرین دقایقی که شاگردانش برای امتحانات نهایی آماده می شدند به آنها نصیحت می کرد:
بهترین لباسهایتان را در این امتحان مهم بپوشید. کراوات نو بزنید. لباسهایتان اتو شده باشد. کفشها را واکس بزنید. ظاهر خوبی جور کنید؛ چون کمک می کند خوب فکر کنید.
این پروفسور، رمز و رازهای روح آدمی را خوب می شناخت. در این باره تردید نکنید. ظاهر شما بر ذهنتان اثر می گذارد و جسم شما بر روحتان. طرز آرایش شما گرچه امری ظاهری است، اما بر طرز فکر و احساس شما که مسئله ای باطنی است تأثیر می گذارد.
از قرار معلوم، همه پسر بچه ها «دوران کلاه» را طی می کنند. یعنی از کلاه برای فرورفتن در قالب شخصیت یا فرد مورد نظرشان استفاده می کنند. هیچگاه ماجرایی را که با پسر خودم دیوید سر همین موضوع داشتیم، از یاد نمی برم. یک روز روی این دنده افتاده بود که لانگ رنجر بشود، ولی کلاه لانگ رنجر نداشت. من سعی کردم متقاعدش کنم که با یک کلاه دیگر لانگ رنجر بشود. عصبانی شد و گفت: «آخر بابا! من نمی توانم بدون کلاه لانگ رنجر فکر کنم که لانگ رنجر هستم.»
بالاخره تسلیم شدم و کلاهی که می خواست برایش خریدم. همین که کلاه را سرش گذاشت، لانگ رنجر شد.
اغلب این خاطره را به یاد می آورم؛ زیرا نکته جالبی را درباره تأثير ظاهر بر فکر روشن می کند. کسانی که دوره خدمت سربازی را گذرانده اند، می دانند که یک سرباز هنگامی که در یونیفورمش باشد احساس و فکر یک سرباز را دارد. یک زن هنگامی که لباس مهمانی پوشیده باشد، بیشتر حال و هوای مهمانی رفتن در سر دارد.
به همین ترتیب، یک مدیر وقتی به لباس مدیرها در می آید بیشتر احساس می کند که یک مدیر است. فروشنده ای همین مطلب را به شکل دیگری بیان می کند؛ او می گوید: «تا وقتی اطمینان نداشته باشم که ظاهرم مانند ظاهر افراد موفق، شیک و آراسته است، احساس موفقیت و اعتماد به نفس به من دست نمی دهد. و بدون این احساس هم واقعا نمی توانم فروشهای موفقی داشته باشم.»
ظاهر مهم

ظاهرتان با شما و دیگران حرف می زند

با بقیه هم همین طور. ظاهر شما تعیین کننده نظری است که دیگران نسبت به شما پیدا می کنند.
في الواقع چه خوب بود اگر مردم به فضایل یک انسان نظر می کردند، نه به لباس تنش. ولی اشتباه نکنید! عملا، مردم براساس ظاهرتان روی شما قضاوت می کنند؛ قضاوتی که خواه ناخواه صورت می گیرد. ظاهر شما نخستین معیاری است که مردم برای ارزیابی در اختیار دارند، و اولین تأثیر هرگز از یادها نمی رود؛ هرچند که در دراز مدت به وجود آمده باشد.
یک روز در یک مغازه چشمم به انگورهای بی دانه ای افتاد که قیمت هر پاوند آن، پانزده سنت بود. کنار همان انگورها انگورهای دیگری که به نظر می رسید هیچ تفاوت خاصی با انگورهای اول ندارند، ولی در بسته های پلاستیک چیده شده بودند، در ازای هر پاوند سی و پنج سنت فروخته می شدند.
از جوانی که پشت ترازو ایستاده بود پرسیدم: «فرق این انگورهای پانزده سنتی با آن انگورهای سی و پنج سنتی چیست؟ »
جواب داد: «فرق آنها فقط در بسته های پلاستیکی است. قیمت انگورهایی که توی پلاستیک گذاشته شده اند، دو برابر آن انگورهای دیگر است. چون این طوری خوش ظاهر ترند».
بار دیگر که می خواهید ارزشهای خود را نشان دهید، یاد مثال انگورها بیفتید. اگر خوشگل تر «بسته بندی» شده باشید، شانس بهتری برای پذیرفته شدن دارید.
بسته بندی خوب فکر

بسته بندي بهتر، قبول عام بیشتر

فردا دقت کنید و ببینید که در رستورانها، اتوبوسها، گذرگاههای شلوغ، مغازه ها و محلهای کار، چه کسانی بیشتر از بقیه مورد رعایت و احترام قرار می گیرند. مردم به شخص نگاه می کنند، ارزیابی سریع و معمولا ناخودآگاهی نسبت به او انجام می دهند، و بعد بر همان اساس با او رفتار می کنند.
به بعضی افراد نگاه می کنیم و با نگرش «هی فلانی» نسبت به او واکنش نشان می دهیم. به بعضی دیگر نگاه میکنیم و جرأت نمی کنیم جز با «بله قربان!» طور دیگری با آنها رفتار کنیم.
بله، ظاهر شخص به طور قطع گویای حقایقی است. ظاهر آراسته یک شخص، نکات مثبتی را درباره او بیان می کند. انگار به مردم می گوید: «با یک فرد متشخص طرفيد: فردی باهوش، موفق و قابل اعتماد. این آدم می تواند مورد تحسین و طرف اعتماد قرار گرفته، و سرمشق خوبی باشد. او خودش را قبول دارد و شما هم می توانید او را قبول داشته باشید.
ظاهر یک آدم شلخته، نکته های دیگری را گوشزد می کند؛ می گوید: «با آدم سربه هوا و بی عرضه ای طرفید. آدم بی خیر و برکتی که نمی شود توقع زیادی از او داشت. زیرا تکلیف خودش را نمی داند.
آیا پول برای خرید لباس های شیک ندارید؟ راه حل این است

همیشه این جمله را به خاطر داشته باشید: اگر فکر می کنید هزینه دانایی را ندارید پس منتظر باشید تا هزینه نادانی را چند برابر بپردازید


وقتی در دوره های آموزشی ام اصرار می ورزم که به «ظاهرتان برسید»، تقريبا همیشه از من می پرسند: «قبول داریم که ظاهر فرد اهمیت دارد. ولی کسی که استطاعت خرید لباسهای نو را ندارد، چه باید بکند؟ »
این پرسش خیلی ها را گیج کرده است. مرا هم مدتها به فکر واداشته بود. ولی جواب آن بسیار ساده است. بیشتر پول بدهید و کمتر چیز بخرید. این راه حل را یاد بگیرید و اجرا کنید. آن را درباره کلاه، کت و شلوار، جوراب، پالتو و هر چیزی که می پوشید به کار ببندید. آنجا که ظاهر فرد مطرح است، کیفیت اهمیتی به مراتب بیشتر از کمیت پیدا می کند. با رعایت این اصل، احترام شما به خودتان و نیز احترام دیگران به شما، صد چندان می شود. همچنین متوجه می شوید که عملا از لحاظ مادی جلوتر افتاده اید؛ چون:
الف - لباسهایتان بیشتر از دو برابر پولی که بابت آنها داده اید عمر می کنند؛ در ضمن کیفیتشان نسبت به پولی که داده اید به مراتب بهتر است و منطقا تا زمانی که دوام می آورند «کیفیت» خوبشان را حفظ می کنند.
ب - چیزی را که گرانتر می خرید، دیرتر از مد می افتد. لباسهای گرانتر و بهتر معمولا شیک ترند.
پ - لباسهای مناسبتری در همان محدوده قیمت گیر می آورید. فروشندگانی که جنس های درجه یک می فروشند، در مقایسه با فروشندگان اجناس درجه دو مشتریان خود را در انتخاب لباسهایی که به اصطلاح «به آنها می آید» یاری می کنند.
به یاد داشته باشید: ظاهر شما با همه و از جمله خودتان حرف می زند. مراقب باشید که همیشه شما را شخصی با عزت نفس و متشخص معرفی کند. شخصی که شایسته بهترین نوع برخورد است.
تعهدی که به دیگران دارید و از آن مهمتر به خودتان به آن است که در اوج آراستگی باشید.
از شما همان شخصیتی ظاهر می شود که در ذهن پرورانده اید. اگر ظاهر شما باعث شود که احساس حقارت کنید، براستی حقیر هستید و اگر باعث شود که خود را کوچک بینگارید، کوچک هستید. در اوج هماهنگی و زیبایی ظاهر شوید تا افکار و اعمال شما در اوج هماهنگی و زیبایی باشند.
برای کار خود ارزش قائل شوید

برای کار خود ارزش قائل شوید

اغلب داستانی را درباره سه آجر چین که هر یک نگرشی متفاوت نسبت به کار خود دارد، نقل می کنند. گرچه بسیار معروف است، ولی تکرار آن خالی از لطف نیست.
وقتی از هر یک می پرسند: «چکار میکنی؟» آجر چین اول جواب می دهد: آجر می چینم. دومی جواب می دهد: «ساعتی سه دلار و سی سنت کار میکنم». و سومی می گوید: «من؟ چطور مگر؟ دارم بزرگترین کلیسای دنیا را میسازم.»
هنوز کسی ادامه این داستان را نقل نکرده است تا سرانجام بفهمیم بر سر هر یک از این آجرچینها چه آمد و عاقبت هر یک چه شد، ولی واقعا فکر میکنید چه شد؟ به احتمال زیاد دو آجرچین اول تا آخر عمر آجرچین باقی ماندند؛ زیرا دید محدودی داشتند؛ حرمتی برای کار خود قائل نبودند و هیچ چیز در آنها شوق دستیابی به موفقیتهای بزرگتر را به وجود نمی آورد.
ولی می توانید تا آخرین دینار داراییتان شرط ببندید که آجرچینی که خودش را سازنده یک کلیسای بزرگ می داند، آجرچین نمی ماند. و قطعا در کارش پیشرفت می کند او در هر حال، یا به جلو پیش خواهد رفت یا به بالا اوج می گیرد؛ چرا که قانون تفکر چنین حکم می راند. آجرچین سوم با اندیشه بلندش، خود را در خط فکری خاصی می اندازد که او را به سمت خودسازی در کار سوق دهد.
دید شخص نسبت به کارش نشان می دهد که او چگونه آدمی است و توانایی اش در قبول مسئولیتهای بزرگتر در چه حدی است.


انسان موفق

انسان ها  در دو دسته تقسیم می شوند

یکی از دوستانم که مسئول یک شرکت کارگزینی است، چندی پیش به من گفت: «چیزی که همیشه در ارزیابی متقاضیان کار می خواهیم بدانیم، طرز فکر آنها نسبت به کار فعلی شان است». وقتی می فهمیم که متقاضی، علی رغم وجود دشواریهای کاری برای شغلش اهمیت خاصی قائل است، نظر بسیار مثبتی نسبت به او پیدا می کنیم.
دلیل آن خیلی ساده است: اگر متقاضی برای کار فعلی اش اهمیت قائل باشد، به احتمال زیاد در مورد کار بعدی اش هم چنین احساسی خواهد داشت. ارتباطی که بین عملکرد اشخاص و احترام آنها به کارشان پیدا کرده ایم به طور عجیبی نزدیک است.
طرز فکری که نسبت به کار خود دارید، همانند ظاهرتان، مسائلی را در مورد شما برای مدیران، همکاران، و زیر دستانتان روشن می کند. در حقیقت، برای هر کسی که با او تماس دارید.
چند ماه پیش، با یکی از دوستانم که رئیس کارگزینی یک کارخانه تولید ابزار آلات است گفتگوی کوتاهی داشتم. صحبت ما راجع به «انسانسازی» بود. او درباره برنامه ارزیابی کارمندان در کارخانه شان و یافته هایی که از آن به دست آورده بود سخن می گفت:
ما ۸۰۰ نفر کارمند اداری داریم. من و دستیارم با هر یک از کارمندانی که تحت پوشش برنامه ارزیابی کارمندان هستند، شش ماه یک بار مصاحبه ای انجام می دهیم. هدف خاصی مد نظرمان نیست. فقط می خواهیم بدانیم چگونه می توانیم به آنها در انجام کارشان کمک کنیم. اعتقادمان این است که کار مثبتی انجام می دهیم. زیرا همه کارمندانمان به دلیل آنکه هنوز در لیست حقوق بگیران کارخانه اند، دارای اهمیت و ارزش هستند.
مراقب هستیم که پرسشهایمان را به صورت مستقیم مطرح نکنیم. در عوض آنها را تشویق می کنیم که راجع به مسائل مورد علاقه شان حرف بزنند.
هدفمان آن است که از مکنونات قلبی آنها آگاه شویم.بعد از هر مصاحبه یک فرم ارزشیابی را درباره نگرشهای آن کارمند نسبت به جنبه های خاص از کارش پر می کنیم.
او ادامه داد: «حالا ببینید به چه نتیجه جالبی رسیده ایم. کارمندان ما با توجه به طرز فکری که نسبت به کارشان دارند، به دو دسته الف و ب تقسیم می شوند
صحبتهای کارمندان گروه ب عمدتا در اطراف مسائل تأمین اجتماعی طرحهای بازنشستگی شرکت، مرخصی های استعلاجی، اضافه شدن مرخصی، اقداماتی در جهت بهبود برنامه های بیمه و اینکه آیا قرار است در ماه مارس مثل پارسال، اضافه کاری کنند یا نه، دور می زند. آنها در ضمن راجع به جنبه های نامطبوع کارشان، دلخوریهایی که از همکارانشان پیدا کرده اند و از این قبیل چیزها زیاد حرف می زنند. افراد گروه ب - که نزدیک به هشتاد درصد کارمندان اداری ما را تشکیل می دهند - به کارشان به چشم نوعی مصیبت تحمیلی نگاه می کنند.
افراد گروه الف کارشان را از دید دیگری می بینند. آنها نگران آینده شان هستند و برای آنکه بتوانند سریعتر پیشرفت کنند، با صراحت و قاطعیت از ما راهنمایی می خواهند. تنها چیزی که خواستار آنند، فرصتهایی است که بتوانند تواناییهای خودشان را به اثبات برسانند. افراد گروه الف در مقیاس وسیعتری فکر می کنند. پیشنهادهایی برای بهتر شدن کار می دهند و مصاحبه هایی را که صورت می گیرد، سازنده تلقی می کنند. در حالی که افراد گروه ب اغلب فکر می کنند سیستم ارزیابی پرسنلی، صرفا یک شستشوی مغزی است و خوشحال می شوند که بتوانند تأثیرش را خنثی کنند.
حال از یک راه می شود نگرشها را امتحان کرد و تأثیر آنها را بر موقعیتهای شغلی سنجید. تمام توصیه ها برای ترفیع، اضافه حقوق و امتیازات ویژه طریق سرپرست بلاواسطه کارمندان به من می رسد. تقریبا هر دفعه، افرادی از گروه ب وارد گروه الف شوند. البته کار راحتی نیست، زیرا تا زمانی که فرد احساس کند کارش فاقد اهمیت است و دید مثبتی نسبت به آن نداشته باشد، نمی شود به او کمک کرد.
این نمونه، گواه صادقی است بر این مدعا که شخصیت شما تابع تفکری است که نسبت به خود دارید و در قالبی قرار می گیرد که نیروی فکری تان آن را ساخته است. فکر کنید ضعیف هستید، فکر کنید فاقد شرایط لازم هستید، فکر کنید بازنده اید، فکر کنید آدم بی اهمیتی هستید .

اگر اینگونه فکر کنید، محکوم به زندگی در محرومیت خواهید بود.

ولی برعکس، فکر کنید برای خودم کسی هستم، شایستگی کامل دارم؛ کارم در حد عالی است. برای کارم ارزش قائل هستم. اگر این طور فکر کنید، خود را در مسیر موفقیت قرار داده اید.
کلیدی که راهگشای خواسته های شماست، تفکر مثبتی است که نسبت به خود دارید. تنها معیار محکمی که مردم برای داوری درباره تواناییهای شما در دست دارند، کارهای شما است. و کارهای شما از طريق اندیشه های شما هدایت می شود.
تصور شخصی

شما همان آدمی هستید که در فکر خود تصور می کنید

برای لحظه ای خودتان را جای رئیس یا سرپرستی بگذارید و از خود بپرسید که چه کسی را برای ترفیع یا اضافه حقوق پیشنهاد می کنید:
ا- منشی ای که در غیاب رئیس خود، وقتش را با خواندن مجله ها میگذراند، یا منشی ای که از همین فرصت برای سروسامان دادن به کارهای رئیسش استفاده می کند؟
٢- کارمندی که می گوید: «خوب، همیشه می توانم کارم را عوض کنم، اگر از کارم راضی نیستید، می روم جایی دیگر». یا کارمندی که انتقاد را سازنده می بیند و صمیمانه تلاش می کند کیفیت کارش را بهبود ببخشد.
3 - فروشنده ای که به مشتری می گوید: «من فقط کارهایی که آنها از من می خواهند انجام می دهم؛ آنها گفتند بیایم بیرون ببینم شما چه لازم دارید» و یا فروشنده ای که می گوید: « آقای براون من برای کمک به شما اینجا هستم؟»
۴- مباشری که به یک کارگر می گوید: «راستش را بخواهی، کارم را خیلی دوست ندارم. آدمهایی که آن بالا نشسته اند، اعصابم را خرد کرده اند. بیشتر اوقات نمی فهمم دارند راجع به چه چیزی حرف می زنند»، یا سرپرستی که می گوید:
هیچ کاری بدون دردسر نیست. ولی بگذار خیالت را راحت کنم، آدمهایی که در دفتر نشسته اند، مسائل را درک می کنند و در مورد ما صحیح عمل می کنند؟
معلوم است که چرا بسیاری از افراد همه عمر از حد معینی فراتر نمی روند. طرز تفکرشان آنها را آنجا نگه داشته است.
چندی پیش، مدیر یک شرکت تبلیغاتی، راجع به نحوه آشنایی افراد بی تجربه و تازه کار با شرکت چنین می گفت:
سیاست شرکت بر مبنای این اعتقاد است که بهترین آموزش مقدماتی برای جوانان تازه وارد - که معمولا فارغ التحصیل کالج هستند - این است که به عنوان نامه بر به کار گرفته شوند. منظورمان، البته، این نیست که یک نفر باید چهار سال دوره کالج را بگذراند تا بتواند نامه ای را از این دفتر به آن دفتر ببرد. هدف ما این است که افراد تازه وارد را در بیشترین میزان رویارویی با مسائل متنوع و گوناگون کار در این سازمان قرار دهیم. پس از آنکه از همه کارها سر در آوردند، مسئولیتی به آنها می دهیم.
با وجود این، حتی بعد از اینکه کاملا به جوان حالی کردیم که چرا کارش را باید از واحد نامه رسانی شروع کند، گاهی دچار این احساس می شود که نامه رسانی کار بی اهمیت و تحقیر آمیزی است. وقتی چنین چیزی پیش می آید، متوجه می شویم که در انتخاب او دچار اشتباه شده ایم. اگر نتواند درک کند که نامه رسانی یک مرحله ضروری و عملی در مسیر دستیابی به مسئوولیتهای مهم است، آینده ای در کار سازمان برایش وجود نخواهد داشت.
به یاد داشته باشید، مدیران اجرایی برای آنکه بفهمند کارمندی در مراحل بعد چگونه از عهده کار برخواهد آمد؟ نخست این سؤال را پاسخ می دهند: در کار فعلی اش چگونه انجام وظیفه می کند؟
منطقی روشن، سریع و آسان را در اینجا ملاحظه می کنید. پیش از آنکه متن را ادامه دهید، این چند جمله را دست کم پنج بار بخوانید:
شخصی که فکر می کند کارش دارای اهمیت است، اشارات ذهنی یعنی خاصی را در مورد انجام هرچه بهتر کارش دریافت می کند و کار بهتر یعنی ترفيعهای بیشتر، پول بیشتر، تشخص بیشتر و خوشحالی بیشتر.
موفقیت

همه ما دیده ایم که بچه ها چگونه بسرعت نگرشها، عادتها، ترسها و سلیقه های والدینشان را کسب می کنند. علایق اکتسابی طفل چه مربوط به غذا، حرکات و بینشهای سیاسی و مذهبی باشد، و چه مربوط به هر نوع رفتار دیگر، به دلیل آنکه یادگیریهایش بر مبنای تقلید است، او را می توان آیینه زنده ای از طرز فکر والدین یا بزرگتر های خودش دانست.
بزرگترها هم همین طورند! مردم عادت تقلید از دیگران را برای تمام عمر حفظ می کنند. آنها از رهبران و بالا دستهای خود تقلید می کنند و به طور کلی اعمالشان تحت تأثیر آن دسته افراد قرار می گیرد.
براحتی می توانید این مسئله را ارزیابی کنید. یکی از دوستانتان را در مقایسه با مافوق یا رئیسش، مورد مطالعه قرار داده، و به همانندیهای فکری و رفتاری آنها توجه کنید.
بعضی از مواردی که دوستتان ممکن است از رئیس یا همکارانش تقلید کند عبارتند از: گویش و انتخاب لغات، طرز سیگارکشیدن، بعضی حالات چهره و اداها، انتخاب نوع پوشش و اتومبیلهای مورد علاقه. البته موارد بسیار زیاد دیگری را هم می توان برشمرد.
راه دیگری که برای دیدن الگوهای تقلید وجود دارد، مشاهده نگرشهای کارمندان و مقایسه آنها با نگرشهای «رئیس» است. هنگامی که رئیس، عصبی، نگران، و بی قرار است، اطرافیان او نگرشهای مشابهی را منعکس می کنند؛ ولی وقتی که آقای رئیس سرحال و خوشحال است، کارمندانش هم همین طورند.
نکته اینجاست:
طرز فکری که نسبت به شغل خود داریم، تعیین کننده طرز فکری است که زیردستانمان نسبت به کارشان پیدا خواهند کرد

نگرشهای زیردستان ما نسبت به شغلشان بازخورد مستقیم نگرشهای شغلی خود ماست. خوب است به خاطر داشته باشیم که نقاط قوت و ضعف ما در رفتار کسانی که از ما حقوق می گیرند، بازتاب می یابد، درست مانند کودکی که نگرشهای والدینش را عینا نشان می دهد.
شور و اشتیاق

در هر کاری که هستید شور شوق داشته باشید

فقط یکی از خصوصیات افراد موفق را در نظر بگیرید: شور و شوق. آیا تا به حال فروشنده پرشوری را دیده اید که نظر شما را به کالای خاصی جلب کرده باشد؟ یا تا به حال دیده اید که چطور یک واعظ یا سخنران، با حرارت عجیبی، عده ای مخاطب مشتاق، سراپاگوش و علاقه مند را به خود مشغول می کند؟ اگر شور و شوقی در شما وجود داشته باشد، به اطرافیانتان هم سرایت خواهد کرد.
ولی چطور می شود در خود دلگرمی به وجود آورد؟ مرحله اول آسان طی می شود. با علاقه به هرچیز فکر کنید. جوششی خوش بینانه و پیشرونده در خود به وجود آورید، این احساس که «چه عالی است و من فقط برای همین کار ساخته شده ام».
شما محصول فکر خود هستید. با اشتیاق به مسائل بیندیشید تا شور و شوق در شما به وجود آید. برای آنکه کارتان از کیفیت بسیار مطلوبی برخوردار باشد، کاری که می خواهید انجام دهید دوست داشته باشید. به این ترتیب آنچه باعث دلگرمی شده است به دیگران نیز منتقل می شود و کار شما درجه یک خواهد شد. ولی اگر، برعکس عمل کنید و در هزینه ها، پول، لوزام مصرفی و وقت، سر شرکت «کلاه بگذارید»، آن وقت چه توقعی می توانید از عملکرد زیر دستان خود داشته باشید؟ اگر طبق عادت دیر سر کار حاضر شوید و زود بروید» چکار خواهند کرد؟
انگیزه شدیدی که در هر یک از ما وجود دارد، باعث می شود تصور مثبتی نسبت به کارمان داشته باشیم و به این ترتیب، زیردستانمان هم دید خوبی نسبت به کارشان پیدا کنند. ارزیابی هایی که مافوقهایمان روی ما انجام می دهند، بر حسب فعالیتهای کمی و کیفی زیردستانمان است.
از این جنبه قضیه را ببینید: چه کسی را به مقام مدیریت فروش بخش ارتقاء می دهید - مدیر فروش شعبه ای که فروشندگانش خیلی خوب کار می کنند، یا مدیر فروش شعبه ای که فروشندگان آن فقط در حد معمول کار انجام می دهند؟
چه کسی را برای ارتقاء به سمت مدیریت تولید پیشنهاد میکنید به مسئولی که : بیش همیشه فروش را به حد نصاب می رساند، با مسئولی که قسمتش همیشه از برنامه های فروش عقب می ماند؟
ایمان به خود

به خودتان ایمان داشته باشید

چند ماه پیش، فروشنده اتومبیلی راجع به یک شیوه موفقیت آمیز در فروش که از ابتکارات خودش بود، صحبت می کرد. شنیدن آن خالی از فایده نیست:
فروشنده شرح می داد که: «بخش اعظم کار من در روز، که دو ساعت طول می کشد، تلفن کردن به مشتریهایی است که می خواهم با آنها قراری برای بازدید از نمایشگاه بگذارم. وقتی سه سال پیش وارد کار فروش اتومبیل شدم، این کار تلفنی برایم خیلی مشکل بود. من کمرو و بزدل بودم، و می دانستم که لحن صدایم هم در تلفن همین احساس را منعکس می کند. افرادی که با آنها تماس میگرفتم، خیلی راحت ابراز بی علاقگی می کردند و گوشی را می گذاشتند.
آن روزها، هر دوشنبه صبح، مدیر فروشمان یک جلسه فروش ترتیب میداد. برنامه نسبتا الهامبخش و جالبی بود، به من احساس آرامش می داد و باعث می شد، قرارهایی که برای بازدید از نمایشگاه ماشین می گذاشتم، روزهای دوشنبه نتیجه بخش تر باشد. ولی مسئله این بود که می خواستم کمی از دلگرمی دوشنبه ها را به سه شنبه و سایر روزهای هفته منتقل کنم.
بعد فکری به نظرم رسید. اگر مدیر فروشمان می تواند مرا راه بیندازد، چرا خودم از عهده راه انداختن خودم برنیایم؟ چرا درست قبل از شروع کردن تماسهای تلفنی، با افکار مثبت به خودم دل و جرأت ندهم. آن روز تصمیم گرفتم این کار را امتحان کنم. بدون آنکه به کسی حرفی بزنم، وارد محوطه نمایشگاه شدم و یک اتومبیل خالی پیدا کردم. سوار آن شدم و چند دقیقه ای در آنجا با خودم حرف زدم. به خود گفتم: «من یک فروشنده موفق اتومبیل هستم و می خواهم بهترین فروشنده در این کار باشم. ماشینهای خوبی می فروشم و معاملات خوبی جور می کنم. آدمهایی که با آنها تماس میگیرم، به این اتومبیلها نیاز دارند و من هم خیال دارم نظرشان را تأمین کنم.
«خوب، از همان آغاز، این خود – ابر سازی نتیجه داد. به قدری احساس راحتی می کردم که اصلا از تماس گرفتن با دیگران ترسی به دل راه نمی دادم. خودم می خواستم که به مردم تلفن کنم. اکنون، دیگر برای حرف زدن با خود به محوطه نمایشگاه نمی روم. ولی هنوز از این شیوه استفاده می کنم. پیش از آنکه شماره ای بگیرم، به خودم می گویم که یک فروشنده درجه یک هستم و می خواهم به نتیجه مطلوب برسم، و می رسم.
خوب، فكر بامزه ای است، نه؟ برای آنکه احساس حقارت نکنید، باید سعی کنید خود را از دیگران برتر احساس کنید. با حرفهای نیروبخش به خودتان دل و جرأت بدهید و ببینید که چقدر احساس برتری و نیرومندی به شما دست می دهد.
خودستایی های کمال گرایانه را تمرین کنید. خودآزاری های تحقیر کننده را کنار بگذارید.
در یک برنامه آموزشی که چندی پیش داشتم، از همه کارآموزان می خواستم ده دقیقه ای راجع به موضوع «رهبر بودن» سخنرانی کنند. یکی از کارآموزان کار بسیار ضعیفی ارائه کرد. او رنگش را باخته بود و دستهایش می لرزید. فراموش کرده بود چه می خواهد بگوید. بعد از چهار پنج دقیقه این پا و آن پا کردن نتوانست حرفی بزند و نشست.
بعد از جلسه، لحظه ای او را دیدم و از او خواستم که جلسه بعد یک ربع زودتر آنجا باشد. بر طبق قولی که داده بود، یک ربع زودتر از موعد شروع جلسه آمد. با هم نشستیم و راجع به نطق دیشب او حرف زدیم. از او خواستم سعی کند کاملا به خاطر بیاورد که درست پنج دقیقه قبل از آنکه نطقش را شروع کند، راجع به چه چیزی فکر می کرده است.
خوب، گمانم همه فکرم آن بود که چقدر نگرانم. می دانستم افتضاح خواهم کرد و آبروی خودم را خواهم برد. همه اش فکر می کردم، «من کی هستم که راجع به رهبر بودن حرف بزنم؟ سعی می کردم به یاد بیاورم که چه چیزهایی قرار است گریم؛ ولی به تنها چیزی که می توانستم فکر کنم شکست بود.»
رشته صحبت را از او گرفتم و گفتم: « راه حل مشکل تو همین جاست. قبل از آنکه برای نطق کردن از جایت بلند شوی، خودت را از جهت روحی تضعیف کرده و متقاعد شده بودی که شکست خواهی خورد. تعجبی ندارد که چرا سخنرانیت خوب از آب درنیامد. به جای آنکه به خودت دل و جرأت بدهی، به خودت ترس راه داده بودی.
و ادامه دادم: «جلسه امروز عصر تا چهار دقیقه دیگر شروع می شود. دوست دارم کاری انجام بدهی. چند دقیقه باقی مانده را با حرفهای دلگرم کننده به خودت دل و جرأت بده. برو به اتاق خلوتی که آن طرف راهروست و به خودت بگو: می خواهم یک سخنرانی عالی بکنم. به نتیجه ای رسیده ام که لازم است همه بشنوند و می خواهم آن را بازگو کنم. این جملات را با قدرت و اعتقاد کامل تکرار کن. بعد به سالن کنفرانس بیا و سعی کن دوباره سخنرانی کنی».
دلم می خواست آنجا بودید و نتیجه را می دیدید. آن دلگرمی های مختصر و شتابزده اما قاطع به او کمک کرد سخنرانی معرکه ای بکند.
نتیجه اخلاقی:

خودستایی های کمال گرایانه را تمرین کنید. خودآزاریهای تحقیر کننده را کنار بگذارید.


تصور از خود

شما همان کسی هستید که در فکر خود تصور می کنید

یک برنامه تبلیغاتی شخصی با عنوان «شناساندن ارزشهایم به خود» ترتیب بدهید. برای لحظه ای به یکی از معروفترین محصولات آمریکا، کوکا کولا فکر کنید. روزی نیست که چشم یا گوش شما با خبرهای خوشی راجع به «کوکا» روبرو نشود. آدمهایی که کوکا کولا را می سازند، دائم در گوشتان می خوانند که کوکا چیز خوبی است. ظاهرأ دلیل خوبی هم برای این کارشان دارند. زیرا اگر شما را به حال خودتان بگذارند، احتمال می رود بعد از مدتی نسبت به کوکا بی تفاوت و سرد شوید. آن وقت فروش آنها أفت می کند.
ولی کارخانه کوکا کولا اجازه چنین چیزی را نمی دهد. خوبیهای «کوکا» را دائم در گوشتان تکرار و تکرار و تکرار می کند.
هر روز من و شما مردم نیمه جانی را می بینیم که دیگر برای خودشان ارزشی قائل نیستند آنها نسبت به با ارزش ترین محصول زندگی خود به خودشان - بی تفاوتند. احساس کوچکی می کنند، احساس هیچ بودن می کنند و چون این گونه می اندیشند، همین طور هم می شوند.
این آدمهای نیمه جان، باید دوباره به ارزش خود پی ببرند. لازم است درک کنند که انسانهای والایی هستند. آنها نیازمند اعتقادی راستین و استوار به خویش هستند.
شعار موفقیت

برای خودتان شعار موفقیت درست کنید

تام استالی جوانی است که هر روز بیش از پیش در مسیر پیشرفت گام بر می دارد. او به طور منظم روزی سه بار ارزشهای خودش را به خودش گوشزد می کند. آن هم به طریقی که اسم آن را «آگهی ۶۰ ثانیه ای تام استالی» گذاشته است. او در همه لحظات، آگهی شخصی اش را با خود دارد. اینها دقیقا همان چیزهایی است که به خودش می گوید:
تام، استالی! به ملاقات تام استالی می رود... یک شخصیت مهم، یک شخصیت استثنایی! تام تو یک بزرگ اندیش هستی، پس فکرهای بزرگ در سرت بپروران. در همه موارد، بزرگ اندیش باش. تو توانایی زیادی برای انجام موفقیت آمیز کارها داری؛ پس در یک سطح عالی کار کن! تام! تو به خوشحالی، پیشرفت و موفقیت ایمان داری، پس: فقط از خوشحالی بگو فقط از پیشرفت بگو فقط از موفقیت بگو! تو انگیزه های بسیاری داری، تام! انگیزه های بسیار زیاد. پس آن انگیزه ها را در مسیر کار بینداز، هیچ چیز نمی تواند تو را متوقف کند تام! هیچ چیز. تام! تو دلگرم هستی. بگذار شور و شوق تو به طریقی ظاهر شود. ظاهر خوبی داری! و احساس دلگرمی میکنی. همان طور بمان. تام استالی، تو دیروز گل کردی، ولی امروز می خواهی بیشتر گل کنی. حال، این تو و این هدف، تام! برو جلو...
اعتباری که آگهی تام دارد این است که کمکش می کند موفقتر و فعالتر باشد. تام میگوید «پیش از آنکه شروع به شناسایی ارزشهای خودم بکنم، فکر می کردم در برابر همه آدمها - بی استثناء - خوار و حقیر هستم؛ اما امروز احساس میکنم چیزی را به دست آورده ام که به من ارزش و اعتبار می دهد. احساس موفقیت میکنم و می خواهم همیشه موفق بمانم.
شعار موفقیت

بیایید یک آگهی بسازیم! اول، امتیازات خود را برشمارید؛ نقاط قوت خود را از خود بپرسید: «عالی ترین قابلیتهای من چیست؟» در توصیف ارزشهای خود شکسته نفسی نکنید.
بعد، این نکات را با انشای خودتان روی کاغذ بیاورید. یک آگهی تبلیغاتی در وصف خودتان بنویسید. آگهی تام استالی را دوباره بخوانید. ببینید چطور با خودش حرف می زند. با خودتان حرف بزنید. خیلی صریح و راحت. وقتی دارید آگهی تان را بر زبان می آورید، به هیچ کس جز خودتان فکر نکنید.
سوم، دست کم روزی یک بار آگهی تان را در خلوت با صدای بلند بخوانید. جلو آینه خیلی بهتر می شود این کار را انجام داد. اعضای بدن خود را به خدمت این کار در آورید. آگهی تان را با جدیت و قاطعیت تکرار کنید. خون را در رگهایتان به جوشش درآورید. حرارت را در بدن خود حس کنید.
چهارم، روزی چند بار آگهی را در دلتان بخوانید. آن را قبل از هر کاری که باید شهامتتان را در انجامش به یاری بطلبید، تکرار کنید. آن را هر وقت که دچار یأس می شوید، بخوانید. همیشه هم آن را حاضر و آماده در ذهن داشته باشید و به کار بگیرید.
و یک چیز دیگر. بسیاری از مردم، حتی اکثر آنها ممکن است به این شیوه موفقیت آفرین بخندند. شاید به این دلیل که نمی خواهند قبول کنند موفقیت محصول تفکری هدایت شده است. ولی ترا به خدا! زیر بار قضاوت افراد عادی نروید. شما یک آدم عادی نیستید. اگر مشکلی در پذیرفتن اعتبار این مطلب، یعنی شناساندن ارزشهای شخصی به خودتان دارید، نظر افراد موفق را راجع به آن بپرسید. بپرسید و بعد شروع کنید به قبولاندن ارزشهایتان به خودتان.
شخصیت

این چند کلمه را از یاد نبرید

الف، ظاهر یک فرد متشخص را داشته باشید؛ این به شما کمک می کند که مانند افراد متشخص فکر کنید. ظاهرتان با شما حرف می زند؛ مراقب باشید همیشه به شما روحیه و اعتماد به نفس بدهد. ظاهرتان با دیگران هم حرف می زند. و باید گویای این مسئله باشد که با شخص ارزشمندی روبرو شده اید، شخصی باهوش، موفق و قابل اعتماد.
به کارتان را با اهمیت تلقی کنید. اگر این اعتقاد را نسبت به کارتان داشته باشید، هر روز توفیق بیشتری در کار پیدا خواهید کرد. اگر فکر کنید کارتان دارای اهمیت است، زیر دستان شما هم کارشان را مهم تلقی خواهند کرد.
پ. روزی چند بار با اندیشه های مثبت به خود دل و جرأت دهید. یک برنامه تبلیغاتی با موضوع «شناساندن ارزشهایم به خودم ترتیب دهید. در تمام موقعيتها فراموش نکنید که یک انسان طراز اول هستید.
ت. در تمام موقعیتهای زندگی از خود بپرسید: «آیا این طرز فکر یک انسان متشخص است؟ و سپس، از جواب خود پیروی کنید.


871
1
 
13
دیدگاه ها

ما را دنبال کنید.
پست اکترونیک  atarirani@gmail.com
سامانه پیامکی:  1000272727
پکیج های اختصاصی

پکیج درمان ناباروری
پکیج درمان تبخال تناسلی
پکیج درمان زگیل تناسلی
پکیج درمان و کنترل ایدز
پکیج درمان عفونت واژن
پکیج درمان کوچکی آلت
پکیج جنسی آقایان
پکیج درمان اختلال نعوظ
پکیج ترک خود ارضایی
پکیج درمان زودانزالی

                     

                          راه های ارتباطی

نشانی:

تهران، میدان ونک، خیابان صانعی، ساختمان پزشکان، طبقه اول

اصفهان، خیابان شمس آبادی، جنب پارک فرشادی، پلاک19

لرستان، بروجرد، میدان کوروش، خیابان خرم، ساختمان آپادانا

شماره های تماس:

                     09131647730

                     09135247730

                 گواهینامه ها

گواهینامه iso 9001

گواهینامه iso 16949

گواهینامه iso 14000


نمادها

سازمان فنی حرفه ای  logo-samandehi